ادبی/حکایت
لحظه ای صبرکن
|
ظریفی با عربی همراه شد در آن اثنا از او پرسید : چه نام داری ؟
گفت : مطر ، یعنی باران .
پرسید : کنیت تو چیست ؟
گفت : ابوالغیث ، یعنی پدر باران .
پرسید : پدرت چه نام دارد .
گفت : فرات . پرسید : کنیت او چیست .
گفت : ابوالفیض یعنی پدر آب روان
پرسید : نام مادرت چیست . گفت : سحاب یعنی ابر – پرسید : کنیت او چیست .
گفت : ام البحر : یعنی مادر دریا
گفت برای خدا ، لحظه ای باش تا زورقی پیدا کنم و گرنه در همراهی با تو غرق خواهم شد .
لطایف الطوایف